هر وقت د�تر دیکته سال اول دبستان خودمو می بینم کلی می خندم
آخه اگه می دیدید هر کلمه به اندازهء یک خط از د�ترمه:))
اونقدر هم بد خطه Ú©Ù‡ ØØ¯ نداره (البته الان هم دست Ú©Ù…ÛŒ از اون موقع نداره:))
چه اشتباهاتییییییییی
بجای پیچ نوشتم پیخ
خودا=خدا
می نویسد=می ن�سد
تازشم بجای باران هم نوشتم ابر :)))))))
الان هم �رهاد داره مسخرم می کنه می گه خیلی خنگ بودییییییییییییی
آخه همه دانا هامو اشتباه نوشتم می گه با دانا مشکل داشتی
اگه می گ�ت نادان همچین می نوشتی:(
میگه برره ای می نوشتی
خوب من برم که این �رهاد داره برام سخنرانی می کنه
afsoon
قصه ای که باد با خود برد
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان
دانهء کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد
و از جلوی چشمها می گذشت . گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت
و گاهی �ریاد می زد و می گ�ت : من هستم , من اینجا هستم , تماشایم کنید .
اما هیچ کس جز پرنده هایی Ú©Ù‡ قصد خوردنش را داشتند یا ØØ´Ø±Ù‡ هایی Ú©Ù‡ به چشم
آذوقه زمستان به او نگاه می کردند , کسی به او توجه نمی کرد.
دانه خسته بود از این زندگی , از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود و یک روز رو
به خدا کرد و گ�ت : نه , این رسمش نیست . من به چشم هیچ کس نمی آیم .کاشکی کمی
بزرگتر , بزرگتر مرا می آ�ریدی .
Ú¯Ù�ت: اما عزیز Ú©ÙˆÚ†Ú©Ù… ! تو بزرگی , بزرگتر از لنچه Ù�کر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ . ØÛŒÙ� Ú©Ù‡ هیچ وقت
به خودت �رصت بزرگ شدن ندادی.
رشد ماجرایی است که تواز خودت دریغ کرده ای . راستی یادت باشه تا وقتی که
می خوای به چشم بیای , دیده نمی شوی . خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی .
دانه Ú©ÙˆÚ†Ú© معنی ØØ±Ù�های خدا را خوب Ù†Ù�همید اما رÙ�ت زیر خاک Ùˆ خودش را
پنهان کرد . رÙ�ت تا به ØØ±Ù�های خدا بیشتر Ù�کر کند .
سالها بعد دانه کوچک سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست
ندیده اش بگیرد ؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
سپیدار بارها و بارها قصهء خدا و دانه کوچک را به باد گ�ته بود و می دانست که باد
قصهء او را همه جا با خود خواهد برد.
عر�ان نظر آهاری
afsoon