مرغ ا�سانه
پنجرهای در مرز شب و روز باز شد
و مرغ ا�سانه از آن بیرون پرید
میان بیداری و خواب
پرتاب شده بود.
بیراهه �ضا را پیمود,
چرخی زد
و کنار مردابی به زمین نشست.
تپشهایش با زمین آمیخت,
مرداب کم کم زیبا شد.
گیاهی درآن رویید ,
گیاهی تاریک و زیبا.
مرغ ا�سانه سینه خود را شکا�ت :
تهی درونش شبیه گیاهی بود.
شکا� سینه اش را با پرها پوشاند .
وجودش تلخ شد ,
خلوت ش�ا�ش کدر شده بود.
چرا آمد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.....
afsoon
آه ه ه روزا خیلی زودتر از اون چیزی که �کر می کنم می گذره
�قط یه سری خاطرات خوب و بد به جا می مونه
دل تنگم , دل تنگ روزهای که ر�تن.
afsoon