باربد جان تولدت مبارک
همیشه شاد باشی
ا
afsoon
سلام سلام سلاااااااااااااااااااااااااااام
من اومدم همه درسام هم پاس كردم.
---------------------------------------------------------
بالهايت را كجا جا گذاشتي؟
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گ�ت :
اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي .
پرنده گ�ت : من �رق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم , اما گاهي پرنده ها
و آدمها را اشتباه مي گيرم.
انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممكن بود.
پرنده گ�ت : راستي چرا پر زدن را كنار گذاشتي ؟ انسان منظور پرنده را ن�هميد
اما باز هم خنديد.
پرنده گ�ت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خاليست . انسان ديگر نخنديد.
انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي كه نمي دانست چيست.
شايد يك آبي دور . يك اوج دوست داشتني.
پرنده گ�ت : غير از تو , پرنده هاي ديگري را هم مي شناسم كه پر زدن از يادشان ر�ته.
درست است كه پرواز براي يك پرنده ضرورت است اما اگر تمرين نكند �راموش مي شود.
پرنده اين را گ�ت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال كرد تا اينكه چشمش به يك آبي بزرگ
ا�تاد و به ياد آورد روزي اين آبي بزرگ� بالاي سرش , آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي
توي دلش موج زد .
آن وقت خدا بر شانه هاي كوچك انسان دست گذاشت و گ�ت : يادت مي آيد تو را با دو
بال و دو پا آ�ريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو مال تو بود , اما تو آسمان را نديدي
راستي عزيزم بالهايت را كجا جا گذاشتي ؟
انسان دست بر شانه هايش گذاشت Ùˆ جاي خالي چيزي را Ø§ØØ³Ø§Ø³ كرد .
آن وقت رو به خدا كرد و گريست.
از ه�ته نامه چلچراغ
عر�ان نظر آهاري
afsoon