zhemul

به ديدارم بيا هر شب در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند دلم تنگ است

<$BlogDateHeaderDate$>

...........وگر نه می خواستم نصیحتتان کنم!

هزار سال پیش پیرمردی می خواست بمیرد.وقت مرگ تازه هزار سالش بوده
معمولا وقت مرگ پدران , پسران را جمع می کنند و چیزهایی می گویند:
بدهی ها, بستان ها, رازقی ها,شمعدانی ها ,روزه ها, نمازها,قبرستانها
شب جمعه ها,آبجی ها , سکه ها ,قران ها, سماورها, گوس�ندها و اگرداشته باشند سری,
رازی , گنجی , چیزی.
پیرمرد ده تا پسر داشته از زنبور بزرگتر از �یل کوچکتر. به آنها می گوید بروید
چوب بیاورید. آنها می روند جنگل.چوب می آورند.پیرمرد می گوید :یکی اش را
بشکنید.می شکنند. دوتایش را بشکنید. می شکنند.سه تایش را چهارتا و پنج تایش را می شکنند.
شش تا که می شود نمی شکنند. نمی توانند بشکنند. پیرمرد می گوید:
اتحاد همین است.بعدش هم قبض را می گیرد وآخرین ن�سشرا حواله می دهد و تمام می کند ومی رود و راحت می شود.
............
............
هزار سال بعد از آن روز,یعنی همین دیروز,پیرمرد هزار ساله یی می خواست بمیرد.
معمولا وقت مرگ پدران , پسران را جمع می کنند و چیزهایی می گویند:

بدهی ها, بستان ها,سیاست ها,جنگها ,روزنامه ها, حزب ها,آبجی ها ,سکه ها
گاوها, و اگر داشته باشند سری, رازی, گنجی, چیزی.پیرمرد ده تا پسر داشته.
از �یل بزرگتر از زنبور کوچکتر.همه قلچماق,گنده,سبیل از بنا گوش در ر�ته.
چشم نزنی مثل کرگدن.چهل تا تمساح را حری� بودند هر کدامشان.
پسران سینه ستبر هیچ کدام قصه آن پیرمرد هزار سال پیش را نشنیده بودند.
پیرمرد گ�ت: بگذار وقت مرگ نصیحتی بکنم اینها راکنار بستر پدر که
آخرین ن�سها را می کشید موبایل ها به صدا در می آمد و تک تک آنها
با گ�تن تکه کلامی, تعلق خاطری ابراز می کردند.
طحالتم.
اشک اول و لویی شانزدهمتم.
جوراب پاره تم.
لردتم.
دروا کنتم.
شیر بی یال و دمتم.
آخرین قطره آب دوش حمومتم.
پیرمرد آخرین ن�سها رو می کشید. گ�ت چوب بیاورید پسرها گ�تند از کجا بیاوریم؟

پیرمرد گ�ت چوب بیاورید. پسرها گ�تند توی این ق�س های سیمانی چوب پیدا
نمی شود که. پیرمرد گ�ت چوب بیاورید.پیرمرد با مصیبت حر� میزد.
وقتی می خواست بگوید چوب بیاورید هشتادو سه ساعت و بیست و سه دقیقه طول می کشید.
دهانش ک� کرده بود. سیاهی چشمانش دیده نمی شد. پسرها گ�تند نمی شود جای چوب
تیرآهن بیاوریم؟ پیرمرد گ�ت: چ و ب ب ی اوریییییییییییییید.
پسرها موبایل هایشان را خاموش کردند,تا مشورت کنند که چوب را
از کجا بیاورند. یکی شان خیلی عقل داشت گ�ت می رویم از همسایه ها
هر کسی دسته بیل داشت می گیریم می آوریم. ببینیم وقت جان دادن چه از جان ما می خواهد.
پسرها راه ا�تادند توی محله. بیس تا دسته بیل جمع کردند. آوردند.
پیرمرد به پسر اولی گ�ت:این چوب را بشکن. پسره یک دسته بیل را برداشت و شترق
مثل آب خوردن شکست.پسر دومی دوتا دسته بیل با یک ضربه شکست.
پیرمرد به پسر سومی نگاه کرد و گ�ت: سه تا !
با یک ضربه آرام یواشکی هر سه تایش را یکجا از وسط شکست.
پیرمرد به چهارمی نگاه کرد. چهارتا دسته بیل.پنجمی5 تا !هشتمی 8 تا !
به ردی� دهمی ده تا !!!
پیرمرد هی می خواست هر چه زود تر قبض را بدهد و برود.
ولی دید دهمی هم ده تا دسته بیل را یکجا شکست.اشاره کرد که از نو. اولی یازده تا را
شکست. بعد به ردی� شکستند و شکستند تا اینکه دهمی بیس تا دسته بیل را
به یک ضربه شکست. دسته بیلهای شکسته جلوی چشم پیرمرد بود.
هی می خواست زودتر بمیردولی نمی شد.
آخرش همه را بالای سرش جمع کرد و گ�ت:
حی� که"خ ی ل ی خ ر ی د" و گرنه می خواستم نصیحتتان کنم!!!!!!






 

<$BlogDateHeaderDate$>

سلام سلام سلاااااااااااااااااام
چهار روز پیش یه مطلب دادم شهرزاد واسه من تایپ کنه ,تایپ که نکرده هیچ ,گمش هم کرده هر جا رو گشتم پیداش نکردم):
حالا هر وقت پیداش کردم میام می نویسمش .
خوش باشید



 


zhiivar


آبـی
Mr HEX
MONA No.1
شيرازی ها
مهرستان سرسپرده




نامه بدين
 آرشيو



Persian Tools
Siah Sepid, Persian Electronic Magazine

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.