قدرت كلمات
چند قورباغه از جنگلي عبور مي كردندكه ناگهان دوتا از آنها به داخل گودال عميقي ا�تادند.
بقيه قورباغه ها در كنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند كه گودال چقدر عميق است به دو
قورباغهء ديگرگ�تند كه ديگر چاره اي نيست ، شما به زودي خواهيد مرد.
دو قورباغه اين ØØ±Ù�ها را ناديده گرÙ�تند Ùˆ با تمام توانشان كوشيدند كه از گودال بيرون بپرند.
اما قورباغه هاي ديگر ،ؤ دائما به آنها مي گ�تند كه دست از تلاش بر داريد ، چون نمي توانيد
از گودال خارج شويد ، به زودي خواهيد مرد .
بالاخره يكي از دو قورباغه ، تسليم گ�ته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش بر داشت.
او بي درنگ به داخل گودال پرتاب شد و مرد .
اما قورباغه ديگر با ØØ¯Ø§ÙƒØ«Ø± توانش براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي كرد . بقيه قورباغه ها
�رياد مي زدند كه دست از تلاش بر دار ، اما او با توان بيشتري تلاش كرد و بالاخره از گودال
خارج شد.
وقتي از گودال بيرون آمد ØŒ بقيهء قورباغه ها از او پرسيدند : ((مگر تو ØØ±Ù�هاي ما را نشنيدي؟))
معلوم شد كه قورباغه ناشنواست . در واقع او تمام مدت �كر مي كرده كه ديگران اورا تشويق مي كنند.
خوش باشيد
afsoon
قسمت پاياني يك نمايشنامه................
................................
...............................
پسرك آماده شده بود كه از خانه خارج شود
نگاهي به ك�ش پر از خاكش كرد ، وارد خانه شد
از كنار آينه چيزي را بر داشت كه ك�شش را تميز كند كه ناگهان
خواهرش �رياد بر آورد : اون جوراب بچه خالَست!!!!!!
پسر جوراب را كناري گذاشت ، وارد آشپزخانه شد چيز ديگري برداشت
كه دوباره خواهرش Ù�رياد بر آورد : اون ØÙˆÙ„هء آشپز خونست!!!!!
پسرك چيز ديگري بر داشت....
�رياد خواهر : اون دستگيرست!!!!!
پسر پشيمان از تميز كردن ك�شش از در خارج شد...
چند Ù„ØØ¸Ù‡ بعد خواهر بود كه به دنبال پسرك مي دويد Ùˆ Ù�رياد مي زد
اين گنديدست �رهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااد!!!!!!!!!
البته اين نمايشنامه بايد توسط من و ميترا اجرا شود))))
نمايشنامه نويس: ش.ق
afsoon