zhemul

به ديدارم بيا هر شب در اين تنهايي تنها و تاريک خدا مانند دلم تنگ است

<$BlogDateHeaderDate$>

?? ????? ??? ? ?? ???? ? ????? ? ???? ???? ? ?????? ? ?????? ??????? .................. ?? ????? ??? . ?? ???? ???? ???? ?? ................. ????? ????



 

<$BlogDateHeaderDate$>

سلااااااااااااااام
من باز برگشتم:))))
ولی خیلی خسته هستم
آخه ار یکشنبه تا امروز داشتم اتاقمو رنگ می زدم البته شری تو رنگ کردن
و میترا هم تو بقیه کارا کمک کردن مرسییییییییییییییییی هزارتا بالاخره تمام شد
به به به به چی شدهههههههههههههههههههه (اگه خودم تعری� کنم:)))) )
خوب از اولش بگم که چه کارا کردم
اول که مثل خوشحالا صبح زود پا شدم ر�تم پیش آقا رنگیه حالا مونده بودم چی بخرم!!
چند دقیقه اونجا ایستادم هر کسی که اومدو چیزی خواست من هم گ�تم می خوام :)) ولی آقا رنگیه
هر چیزی رو که خودش می دونست لازمه به من داد :) رنگ آبی , سبز , س�ید و...
بعدش اومدم خونه تمام وسایل اتاقمو بردم یه گوشه گذاشتم موکت رو هم جدا کردم و بعدش با شهرزاد
شونصد دست رنگ زدیم البته طی سه روز
بعدش هم میترا یه عالمه ستاره واسم درست کرد
سق� اتاقمو آبی تیره کردم و ستاره ها رو چسبوندم به سق� آخییییییییییییی عزیزای من کلی هم ذوق کردم
دیگه هر وقت می خوابم می تونم یه عالمه ستاره ببینم
دیوارها رو هم سبز کردم می خواستم یه عالمه گل دور تا دور اتاقم بکشم ولی یه طر� اتاقو کشیدم �رهاد گ�ت شبیه کودکستان شده
شری گ�ت چه گلای زشتی واسه همین خورد تو ذوقم جلوی اون چند تا هم کتابخونمو گذاشتم که گلام پیدا نشه:)))))))
دیگهههههههههههه کلی کار دیگه مونده که انجام بدم امیدوارم با این همه کار زنده بمونم تا بتونم توی اتاق جدیدم بخوابم
ااااااااا یادم ر�ت بگم که یه جای سالم روی بدنم نمونده
موقع رنگ زدن شصت بار خوردم به در و دیوارچند بار وقتی می خواستم پاشم سرم خورد تو کتابخونه
بعدشم ظر� چسب موکتی رو که حموم آ�تاب گر�ته بود و کلی داغ بود رو گر�تم همچین باز کردمممممممم سرش پرتاب شد خورد تو چشمم
بعدشم ا�تاد رو سرم تمام مژه هام و موهام چسبیده به هم دیگه , دست وپام که تمامن چسبی شده حالا تازه �همیدم چرا چسب کم آوردم من برم ببینم میشه این چسبا رو تمیز کرد یا نه !!!�))))))
بای بای
اتاق رنگ می زنییییییییییییییم
اتاق جارو می کنیییییییییییییییییییییم
اتاق..........
اتاق........





 

<$BlogDateHeaderDate$>

خوب این هم از دوستی من که دوباره بعد از قرنها هوس نوشتن به سرش زد
خوش اومدی عزیزم



 

<$BlogDateHeaderDate$>

وسعت روح

میگ�ت : شاعر!.. آخر زمانی روح تو وسعتی بی پایان داشت..
بر وسعت روح تو چه گذشت؟!
�ریاد کردم: خاموش! با من دیگر از وسعت روح حر� مزن!..همه هر چند تنگ نظری دیدم , در وسعت روح خود گم کردم!..آنقدر گم کردم , تا وسعت روحم پر شد... پر شد از یک مشت تنگ نظریهای گم شده!..
کارو




 

<$BlogDateHeaderDate$>

اگر می خواهی نگهم داری دوست من ، از دستم می دهی .
اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من تا انسان آزادی باشم ،
میان ما همبستگیی از آن گونه می روید که زندگی ما دو تن را
غرق در شکو�ه می کند .

« مارگوت بیکل »



 

<$BlogDateHeaderDate$>


هر وقت د�تر دیکته سال اول دبستان خودمو می بینم کلی می خندم
آخه اگه می دیدید هر کلمه به اندازهء یک خط از د�ترمه:))
اونقدر هم بد خطه که حد نداره (البته الان هم دست کمی از اون موقع نداره:))
چه اشتباهاتییییییییی
بجای پیچ نوشتم پیخ
خودا=خدا
می نویسد=می ن�سد
تازشم بجای باران هم نوشتم ابر :)))))))
الان هم �رهاد داره مسخرم می کنه می گه خیلی خنگ بودییییییییییییی
آخه همه دانا هامو اشتباه نوشتم می گه با دانا مشکل داشتی
اگه می گ�ت نادان همچین می نوشتی:(
میگه برره ای می نوشتی
خوب من برم که این �رهاد داره برام سخنرانی می کنه



 

<$BlogDateHeaderDate$>

قصه ای که باد با خود برد
دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.سالهای سال گذشته بود و او هنوز همان
دانهء کوچک بود.
دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد
و از جلوی چشمها می گذشت . گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت
و گاهی �ریاد می زد و می گ�ت : من هستم , من اینجا هستم , تماشایم کنید .
اما هیچ کس جز پرنده هایی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم
آذوقه زمستان به او نگاه می کردند , کسی به او توجه نمی کرد.
دانه خسته بود از این زندگی , از این همه گم بودن و کوچکی خسته بود و یک روز رو
به خدا کرد و گ�ت : نه , این رسمش نیست . من به چشم هیچ کس نمی آیم .کاشکی کمی
بزرگتر , بزرگتر مرا می آ�ریدی .
گ�ت: اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی , بزرگتر از لنچه �کر می کنی . حی� که هیچ وقت
به خودت �رصت بزرگ شدن ندادی.
رشد ماجرایی است که تواز خودت دریغ کرده ای . راستی یادت باشه تا وقتی که
می خوای به چشم بیای , دیده نمی شوی . خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی .
دانه کوچک معنی حر�های خدا را خوب ن�همید اما ر�ت زیر خاک و خودش را
پنهان کرد . ر�ت تا به حر�های خدا بیشتر �کر کند .
سالها بعد دانه کوچک سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست
ندیده اش بگیرد ؛ سپیداری که به چشم همه می آمد.
سپیدار بارها و بارها قصهء خدا و دانه کوچک را به باد گ�ته بود و می دانست که باد
قصهء او را همه جا با خود خواهد برد.
عر�ان نظر آهاری



 

<$BlogDateHeaderDate$>

احتیاط در واژه ها

چند بار به کسی گ�ته ایم : مدتی است که با �لانی جر و بحث نکرده ام .
یا سرما نخورده ام و ناگهان روز بعد سرما می خوریم یا با �لانی مشاجره می کنیم!!!
پس نتیجه می گیریم : صحبت در بارهء وقایع دلپذیری که برای ما رخ داده بد اقبالی می آورد .
چنین نیست.
در حقیقت , روح جهان همواره _در هر مشکلی_به ما نشان می دهد
که چه مدتی بدون یکنواختی مشخصی مانده ایم .
می خواهد به ما بگوید که زندگی چگونه تا آن لحظه سخاوت مند بوده است
و اگر با شجاعت از موانع عبور کنیم , همین گونه باقی خواهد ماند
واژه های مثبت را در �ضا نگاه داریم . آن ها به رشد ما در هر مشکلی کمک می کنند .



 


zhiivar


آبـی
Mr HEX
MONA No.1
شيرازی ها
مهرستان سرسپرده




نامه بدين
 آرشيو



Persian Tools
Siah Sepid, Persian Electronic Magazine

This page is powered by Blogger, the easy way to update your web site.